خاطرات آبنــــــــــــباتی

...☆...

خوش اومدی کیوتی

Life goes on😇

어느 날 세상이 멈췄어 یه روزی تموم دنیا متوقف میشه 아무런 예고도 하나 없이 بدون اطلاع و اخطار قبلی 봄은 기다림을 몰라서 چون فصل بهار نمیدونه چجوری برای چه چیزی صبر کنه 눈치 없이 와버렸어 اینجا بی معنی به نظر میرسید 발자국이 지워진 거리 خیابونی با ردپای پاک شده 여기 넘어져있는 나 من دارم سقوط می‌کنم 혼자 가네 시간이 زمان به خودی خودش میگذره 미안해 말도 없이 متاسفم، بدون اینکه چیزی بگم 오늘도 비가 내릴 것 같아 به نظر میرسه امروز دوباره بارون میباره 흠뻑 젖어버렸네 تو خیس شدی 아직도 멈추질 않아 هنوز (بارون) بند نمیاد 저 먹구름보다 빨리 달려가 سریع‌تر از اون ابر سیاه بدوید 그럼 될 줄 알았는데 من فکر می‌کردم که این کار عملی بشه 나 겨우 사람인가 봐 من حدس می‌زنم که من فقط ...
11 آبان 1400